ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

به هدف نگاه کن

می دوید..‌از آنطرف خیابان با تمام وجود به سمت ایستگاه می دوید.اتوبوس داشت راه می افتاد.داد زد صبر کن!بند کفشش رفت زیر پایش،چادرش پیچید دور پاهایش،وسط خیابان که بود چندتا راننده دستشان را گذاشتند روی بوق.دوید...بدون اینکه سرعتش را کم کند چادرش را مشت کرد توی دست هایش.رسید.خودش را پرت کرد توی آخرین اتوبوس.دوتا دختر نگاهش کردند.از چادری که سرش بود فقط یک تکه روی سرش بود و بقیه اش لای دست های مشت شده اش‌.دخترها از روی سرخوشی، مسخره خندیدند.زن میانسالی با چشم غره نگاهشان کرد و بعد چپ چپ دختر را برانداز کرد.بلند شدم تا بنشیند.بدون تعارف خودش را ولو کرد روی صندلی.وسط نفس نفس زدن لبخند زد و گفت:«کر شو،کور شو؛ارزشاتو توی مشتت بگیر.برای چیزای مهم بدو.کر شو،کور شو...»

نگاهش کردم.بلند گفت:«ممنون بابت صندلی!»خانم میانسال دوباره چپ چپ نگاهش کرد.دختر به من چشمک زد.دست هایم را حلقه کردم دور میله سرد.فکر کردم...:دنبال چی بدوام؟

  • وجوج جیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی