ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

باران کجا می بارد؟


من روزهای ابری را دوست دارم.خیلی خیلی زیاد دوست دارم و حتی اگر دیشبش تا صبح خوابم نبرده باشد سعی میکنم آن روز را از ته قلبم زندگی کنم.حتی اگر چهارصد بار به فلانی زنگ زده باشم و در دسترس نباشد و به کل اجدادش درود فرستاده باشم،یا مثلا روزنامه صبح پنجشنبه گیرم نیاید و حواسم نباشد اتوبوسم را شارژ کنم؛شاید اگر روزهایی که به نحو غیر منتظره ای برایم از زمین و آسمان میبارید کمی ابری بودند اینقدر اعصابم مواج نبود و حداقل با لبخند میزدم توی گوش آن مرتیکه بی همه چیز!

اگر حداقل پنجشنبه هایی که خانم کاظمی کلاس اضافه فیزیک میگذاشت از نعمت خورشید محروم بودند من کمتر توی دلم غر میزدم و همه مباحث را مینوشتم و حداقل یک چیزی میشدم.

....

تو فکر کن خورشید کمی بی رمق باشد،در بدترین شرایط ممکن بلند میشوم میروم سینما؛سینما لاله که تنها و عتیقه ترین سینمای شهر است؛که همیشه بیشتر از ده نفر توی سالن انتظارش ننشسته اند و صندلی هایش کثیف ترین جایی هستند که یک نفر میتواند بنشیند رویشان و توی تاریکی خوشایند دستش را تا آرنج بکند توی دماغش!

بعد که فیلم تمام میشود و از آن راهروی به مراتب چندش آور تر از مخاط های دماغی که زیر صندلی ها چسبیده اند بیرون می آیی و نور کم سوی عصر میخورد توی چشم هایت و خیسی خوبی را روی صورت احساس میکنی،وقتی که شلپ شلپ با دوست های بی کلاست توی چاله چوله های روبه روی بیمارستان میپری،وقتی که نشسته ای روی چمن های باغ ملی و برخلاف مردم که دارند به سمت تاکسی ها و مغازه ها پناه میبرند فالوده میخوری و هی یادآوری می کنی که:ببینید الان همین کاسه فالوده رو تو کافی شاپ کوه صفه میدن هشت تومن و همه حضار«عاااااا...چندی گرون!!!»می گویند و بعد هرهر میخندند...بعدش میتوانی روزهای ابری را دوست نداشته باشی؟

....

گرگان آنقدر قشنگ بود که عاشقش شدم:خزه هایی که از درز آجر ها بیرون زده بودند،آدم هایی که بی توجه به قطره های باران_که اینجا با استقبال گرم و در نهایت بی جنبگی ما روبه رو میشوند_توی خیابان های سرازیری راه می رفتند،نور چراغ ها که میخورد به شیشه های بخار گرفته،پرتو های نارنجی کم سو که لابه لای تیرگی ابرها نامحسوس تر میشدند...یک شهر چقدر میتواند خودش باشد؟چقدر میتواند به خدا نزدیک باشد؟:))))

فکر کن یک شب را در ۱۵کیلومتری قائمشهر گذرانده باشی.در طبقه سوم یک ساختمان ،زیر شیروانی ایستاده باشی و خانه هایی را نگاه کنی که در نهایت فقر  نهایت لطف خدا را زیر زبانشان مزه مزه میکنند...فکر کن که ویلا های لوکس چقدر دربرابرشان حقیرند...که پول چقدر کم می آورد این وقت ها..!

+آدم باید پی دلش رابگیرد،من نیز:)


  • وجوج جیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی