ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

یک روز و اندی

این اولین بارم بود!نه که تا به حال بچه ندیده باشم و یا خیلی عاشق بچه ها باشم؛من بعد از تولدم متولد شدن بچه های فراوانی را دیده ام که بلا استثنا از همه شان متنفر بودم!برای من نقطه اوج یک انسان از چهار تا حدود دوازده ماهگی است.چون در این دوره تا حدودی از آب و گل در رفته و نمی ترسی که مثلا دستش در برود یا گردنش ول شود و می شود انواع بلا ها را سرش آورد!قبل از دوماهگی که بچه را عین چی لای لباس پیچیده اند و از قضا ساعت بدنش هم با ساعت آمریکا تنظیم است.این است که تا به قسمت هشت ساعت خواب شبانه زندگی میرسیم از خواب بیدار می شود و تا خود صبح گریه می کند.بعد از دوسالگی هم باید مراحل از شیر گرفتن و دستشویی رفتن و ... را یادش داد و بعدش فقط دردسر است و بس!
اما این بار وقتی سیزدهمین نوه خانوده به دنیا آمد و تصمیم بر آن شد که در دومین روز زندگی  اش او را بشویند من به عنوان چهارمین نوه خانواده آنجا بودم و این اولین بار بود که بچه ای را بعد از اولین حمامش می دیدم.احساس خیلی خوبی بود!تمیزی و پاکی نابی داشت.قبل از آن خوشم نمی آمد بهش دست بزنم اما این بار توانستم لباس های سایز صفر را برای اولین بار تن یک بچه بکنم.یک بچه واقعی؛نه یک عروسک یا یک همچین چیزی.تن بچه ای که یک روز و اندی از زندگی زمینی اش می گذشت و احتمالا هیچ وقت یادش نمی آید که من چه استرسی برای گرفتن دست هایش و به تن کردن لباس هایش داشتم.بعد وقتی که کلاهی بر سرش گذاشتم و زلف های سیاهش را پوشاندم او آرام شده بود و خوابید.
وقتی که خواهرم به دنیا آمده بود اولین بار که نگاهش کردم با خوردم گفتم این دیگر کیست؟!واقعا باید باهاش کنار بیایم؟با آنکه فرصت بیشتری برای در کنارش بودن داشتم هیچ یادم نمی آید که از تن کردن لباس هایش خوشحال شده باشم یا وقتی که در تعطیلات عید نمی گذاشت شب ها خواب آسوده ای داشته باشم میخواستم از خانه بروم توی کوچه بخوابم.بچه تر بودم و حسادت نمی گذاشت تبیعیضی را که بین دادن عیدی به ما قائل شده بودند را هضم کنم.اما این بار عملا از اضافه شدن یک فرد جدید به دنیا خرسندم.
  • وجوج جیم

نظرات  (۵)

  • خوش فکر
  • بچه وقتی تازه کاری رو یاد میگیره خیلی جذابه... مثلا اوایلی که میتونه راه بره یا حرف بزنه

    اصلا حس تنفر نسبت به بچه ها رو درک نمیکنم!
    پاسخ:
    منم به رگبار نبستمشون که:))))بعضی وقتا دوستشون ندارم.مثلا وقتی نصف شب بیدار میشن گریه میکنن
  • میم . الف
  • مگه میشه آدم نی نی دوست نداشته باشه! :)))
    ولی فکر کنم میشه چون یه سریا متنفرن! :///
    پاسخ:
    مثلا خود من به جز موارد استثنا دوستشون ندارم!
  • دختر خوب
  • وای....چه نمک....
    بچه فقط اونجاش که دو تا دندون پایینش رو در میاره...!:)

    پاسخ:
    اوهوم.شیرینه:))))
  • گلاویژ ...
  • من هم از همه بچه ها متنفر بودم تا سال 95 که داداشم به دنیا اومد و مجبورم خودمو به این شرایط عادت بدم 
    قدم نورسیده فرخنده :) 
    پاسخ:
    ممنونم:)
  • بلوط ||
  • اما من می گوبم پنیر لیقوان جزو کار های دوست داشتنی به حساب نمی آید :) شاید چیز میزهای دوست داشتنی :)
    من هم یکبار نسبت به یک بچه این حس را داشتم. وقتی که رفته بودم کارت ملی بگیرم و یک بچه با مادرش آنجا نشسته بود.
    پاسخ:
    ممنون از تذکرتون دوست عزیز.اصلاح شد:))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی