ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

غرغری از اعماق درونم

تو یادت نیست.شاید بقیه هم یادشان رفته باشد.اما این روز ها واقعا وجود داشتند.روزهایی که دغدغه ای نداشتیم.می نشستیم پای پی.سی.از هشت صبح تا هر وقت که دایی می آمد و پی.سی را از دستمان نجات می داد،تا وقتی که مادر می گفت «بسه دیگه داغ کرد اون لامصب.پاشید بیاید بیرون.»،تا هر وقت که دستشوییمان می گرفت و ما می رفتیم خانمان؛تا هر وقت که شد.پای پی.سی چه می کردیم؟یک کلام؛«جی.تی.ای» بازی می کردیم.جی تی ای در تهران که البته لوکیشن آن هر جایی بود به غیر از تهران!آنقدر در بزرگراه ها و پل های هوایی اش رانده ام که اگر همین الان مرا به محیط بازی ببرند چشم بسته می روم پاک هوایی.آن موقع دوران شکوه و جلال بازی های کامپیوتری بود.شاید هم من اینطور تصور می کنم.چون بعد از جی تی ای دیگر وقت نکردم سراغ بازی دیگری بروم.بزرگ شدنم و پرت شدنم به دنیای عجیب و مرموز واقعیت آنقدر یکهویی و غیر منتظره بود که بخشی از خودم و خاطرم را پای همان پی.سی زهوار در رفته جا گذاشتم.بخشی از من هنوز دارد توی جی تی ای مسافر کشی می کند،معتاد ها را زیر می گیرد و کنار ساحل دنبال «دختر خوشگلا» می گردد.

امروز سوار ماشین شدم به این فکر کردم که رانندگی در دنیای واقعی امروز،با گاز و دنده و ترمز اصلا کیف نمی دهد.دلم می خواهد مثل همان موقع ها دکمه های کیبورد  را فشار دهم و ماشین به راحتی حرکت کند.ماشین های جی.تی.ای موسیقی های خوبی هم داشتند.یکیشان اینطور می خواند«گل آفتابگردون هر روز به انتظار دیدن یاره..اما خورشیدو پوشونده ابری که تاریکه و تاره...» و یکیشان از محمد اصفهانی بود و از یکیشان جمله طلایی«پاکسان به کچلی خانواده می اندیشد.» را به یاد دارم.حالا باید بنشینم توی ماشین و یک مشت اراجیف گوش بدهم.هوم؟اگر بخواهم همان چیز هایی را گوش بدهم که سلیقه موسیقایی خودم میخواهد،از جامعه طرد خواهم شد و در تنهایی و غربت خواهم مرد!

گفتم غربت.بله غربت عجیبی است.همین الان هم دارم از غم غربت تباه می شوم!آدم ها می آیند توی زندگی ام.نگاهی می اندازند.چیز دندان گیری پیدا نمی کنند.می روند.بله!این را جدیدا کشف کرده ام.قبلا معتقد بودم این من هستم که روابطم را نیست و نابود می کنم اما تازه متوجه شده ام که در خیلی از این ویرانگری ها نقش من در حد یک سرباز بازنشسته است که لم داده روی کاناپه و اخبار جنگ را پیگیری می کند.

 

 

 
تویی خورشید،منم اون گل:)
  • وجوج جیم

نظرات  (۹)

چرا بعد این که می‌رفتیم بهشت باید از پل صراط رد می‌شدیم؟!

آقای یادآفرین هر کجا هستن سلامت باشن اگرم نیستن که خدا بیامرزشتون (بعد مردن تو gta در تهرانم خودش می‌گفت خدا بیامرزه) دعای خیر بنده به خاطر این کار زیباش همیشه پشت سرش هست

وای که چه خوب نوشتی! ولی من هیچ وقت جی تی ای در تهران رو دوست نداشت.عاااشق جی تی ای5 بودم و فکر کنم فقط توی اون می تونم دوباره ازین ماشینای بدون سقف آلبالویی سوار شم!
پاسخ:
:)))
جی تی ای 5 رو بازی نکردم.برام سخت بود!
  • دختر خوب
  • من منتظرما....برا کافه میخوام ایده بدی...!
    از نوشته هاش،لینکاش،شرایط عضویت و خیلی چیزای دیگه!

    پاسخ:
    وجوج صاحب نظر می شود!:)
  • دختر خوب
  • اوف....
    بعضی وقتا موقع رانندگی اگه حواسم جمع نباشه ادمارو مثه جی تی ای زیر میگیرم میرم...
    در این حد یعنی....
    خدا رحم کند...!

    وجوج ما تو بلاگفا یه کافه داشتیم،میخوام تو بلاگ هم بسازیم و ادامه بدیم هر کی که اومد...این ادرس قبلی!
    http://ttmcafe.blogfa.com
    اگه پایه ای یه رمز و نام کاربری بهم بده!
  • یاسمن مجیدی
  • همچنان از نوشته هات لذت میبرم و گاهی حتی غبطه میخورم.
    من دلم برای سیمسی تنگ میشه که توش میشد هر خونه ای که بخوای بسازی.
    پاسخ:
    اوووف!حجم دل تنگی هامون داره از خود دلمون هم بزرگتر میشه
    منم مث تو زندگی کردم با جی.تی.ای در تهران.
    من مسافر کش میشدم و مردمو میبردم جاهای پرت و میکشتمشونو پولاشونو میگرفتم.هنوز یادمه وقتی کد تقلب ها رو میزدم و کار نمیکردن چقد حرص میخوردم.
    هنوز یادمه اون روزایی رو که از بس جی.تی.ای بازی میکردم وقتایی چشمامو میبستم دقیقا همه چیز اون  شهر و اون بازی می اومدم جلوی چشمام.
    صفحه کلیدم سوخت....چشمام  دیگه تلویزیونو تار میبینه...
    و چقدر دوس داشتم اونجا که میگفت سر تو با چی میشوری؟با تاید و ریکا و پاکسان به کچلی خانواده می اندیشد.:دی
    پاسخ:
    :))))))
  • الکس وات
  • "نقش من در حد یک سرباز بازنشسته است که لم داده روی کاناپه و اخبار جنگ را پیگیری می کند"

    خیلی تشبیه جالبی بود . 
    پاسخ:
     خودمم تعجب کردم:)
  • آقاگل ‌‌
  • گروه آرین :))
    فکر کنم تقریباً هم سن و سال خودت بودیم که این گروه تازه گُل کرده بود. :))
    دوتا آهنگش رو خیلی دوست داشتیم. یکی همین گل آفتاب گردونش بود. و دومی گفتی می‌خوام تو ابرا همدم ستاره‌ها شم.
    الان کلی خاطره زنده کردی.

    پاسخ:
    چراغا رو خاموش کنید میخوام دلا رو روونه کنم...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی