ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

قبل از سقوط

روی تل بالشت ها و تشک ها نشسته ام.از بچگی این کار را دوست داشتم.هنوز حالا که ۱۸ ساله‌ام...وای من که هنوز ۱۸ ساله‌ام.چقدر روز مانده تا ۲۰ ساله شوم.چند سال تا ۲۵ و بعد ۳۰ ساله شدن!چقدر راهست هنوز.چقدر خام و ناپخته!پس حتما این هم از عادات بچه هاست که یک بلندی پیدا میکنند و پاهایشان را آویزان می‌کنند،به آینده فکر میکنند و خیال می‌بافند.درس هایم را نمیخوانم.امروز دومین روزی می شود که بجای قوز کردن روی کتاب و یادداشت کردن ساعت مطالعه دارم بی خیال طی میکنم؛دومین روز در این هفته البته! این بار خانه‌ی مادر هستم.سه نفری نیم ساعت توی حیاط داشتیم با سیخ و چوب و شلنگ آشغال های لوله جارو را بیرون میکشیدیم.بعد من به هیچ چیز رحم نکردم.چند تا مورچه داشتند توی آشپزخانه قوت زمستان سال آینده‌شان را جمع میکردند.آنها را هم انداختم توی جارو.به اینجا حتی بیشتر از اتاق خودم احساس تعلق می‌کنم.پنجره‌های بزرگ دارد و وقتی که باران بیاید دیوارهاش بوی خوبی می‌دهند.چای بعد از غذا خیلی مهم است(و خواب بعد از چای خیلی مهم تر) و هر چقدر هم که دیروقت به نماز بایستی اصلا چپ‌چپ نگاهت نمی‌کنند.من که فعلا خانه ندارم،بعدا که انقدر بزرگ شدم که تنهایی از پس همه چیز بربیایم توی ذهنم هست که همچین خانه‌ای داشته باشم.یادم هم می‌ماند که قبل از اینکه خیلی پیر شوم خانه را رها کنم.سفر کنم و خانه های دیگر را امتحان کنم.
دارم سعی میکنم خودم را آرام نگه دارم.مامان که گوشیش را جواب نمیدهد.نمیدانم از بیمارستان برگشته یا نه.پاهایم را محکم تر تکان میدهم.کاش می‌آمد برم میگرداند خانه.آنجا را برای درس نخواندن ترجیح میدهم.

 

خاصه در بهار

می دانم.چند روزی وبلاگ را از دسترس خارج کردم.بعضی پست ها را حذف کردم و بعضی دیگر را ویرایش.چند تایی کامنت هم غیرقابل رویت کردم.با سرچ اسمم می شد به نوشته های وبلاگ رسید.حس بدی بود.الان آرشیو سبک تر شده.شاید بعدا دوباره هم این کار را بکنم.چمیدانم.من خیلی احمقم.دو دل ماندم که عکس گوشه وبلاگ باشد یا نه.قالب هنوز به میلم نیست.هیچ برنامه ای برای موضوع بندی پست ها ندارم.خیلی مسخرست که من توی این حال و روز روحی دارم به این چیز ها فکر میکنم.دیروز هم افتاده بودم به جان سینک.نمیدانم دنبال چه نوع لکه‌ای میگشتم.کف دست هام پوست انداخته.گریه ام می گیرد ولی از چیز دیگر.لابد این هم شگرد آدمیزاد برای تسکین دادن به خودش است.می گذاری خوب کار ها روی هم تلنبار شوند.هیچ کاری نمیکنی.به چیز های الکی سرگرم میشوی تا فراموشت شود.

+به تنها چیزی که فکر نمیکنم بیماری های ویروسیست.کاش بحران همه گیری حال بد هم انقدر استرس به جانتان می انداخت.