ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

رفیق شب های سیاه:تیر چراغ برق

کاش بودی.این را هر ساعت،اگر که از گره های فکری ام رها شوم توی دلم میگویم.
مثلا اینجا بودی و میبردم نشانت میدادم که کمربندی جدید شهر را طوری ساخته اند که وقتی ماشین از سرپایینیِ میان کوه ها به طرف شهر حرکت میکند،دیگر نمی توانم جلوه‌ی روشن شهر را ببینم و غرق رویا شوم.قبلا دیدن چراغ های همیشه روشن شهرم یکی از معدود کارهای دوست داشتنی زندگی ام بود؛شاید اصلا به همین خاطر بود که نمیتوانستم خودم را از جغرافیای اینجا رها کنم.هر کجا که می رفتم آخرش با خاطره‌ی روشنی به اینجا برمیگشتم.
اما همین که دیدم همین موهبت ساده هم از من دریغ شده،وزنه های چندصد کیلویی را از پاهایم جدا کردم.با اینکه غمی روی دلم نشست اما احساس کردم پس از این رها هستم.فکر کن؛در همین شهر کوچک خیابان ها را کوبیده اند و بلوار های سنگفرش شده ساخته اند.آن آقای شهردار که محبوب دل همه است سیستم فاضلاب شهری تدارک دیده.اینها همه خوبند؛اما من روی صندلی های پارک پشه‌ای خودمان نشستم و خوشمزه ترین افطاری زندگی ام را خوردم.خاطره ای با خیابان های جدید ندارم و در چند بارندگی اخیر دیدم که این''سیستم فاضلاب شهری'' کوچکترین تاثیری در جمع آوری آب باران ندارد. می دانی که کمتر از اینجاها رد می شوم.مثل قبل شیفته‌ی راه رفتن نیستم.به جایش اسنپ میگیرم تا زودتر به مقصد برسم.
انگار امسال سال رها کردن چیزهاست برای من.آخرش هر چیزی را که در چمدان جا شود نگه میدارم و بقیه را دور میریزم.بعید نیست که نگاه کنم و ببینم خودم را هم دور ریخته ام.
کاش تو اینجا بودی و نمیگذاشتی من اینقدر بی رحمانه آدم ها و چیز هارا رها کنم.کاش آنقدر دیوانه بودی که می آمدی بعد از خبر شبانگاهی برویم یک گوشه‌ی تاریک لم بدهیم و ببینیم آخرین کسی که چراغ خانه‌اش را خاموش می کند کیست؟کی سحر بلند شده روزه قضا بگیرد؟سحرخیز ترین آدمی که صبح از خانه اش بیرون می خزد طبقه‌ی چندم ساختمان می نشیند؟

اینجا که نیستی شب ها از تاریکی و سکوت دیوانه می شوم.می روم وسط هال میخوابم که ترتر یخچال برود توی کله ام و نور چراغ برق کورم کند.

اگه نیمه شب از خواب پریدی و دیدی جلوی تلویزیون خوابت برده یعنی پیر شدی

  • وجوج جیم

نظرات  (۲)

سلام وجیهه
دلم برات تنگ شد اومدم اینجا
داشتم فکر می کردم اگر نزدیک هم بودیم چقدر خوب میشد.چقدر برای خریدن کادو خوبتر میشد.مثلا یه روز از کنار ویترین یه مغازه رد می شدیم تو از یه چیزی خوشت میومد و من بعدا می گرفتم میومدم پشت در خونه تون میذاشتم.بعد زنگ می زدم به گوشیت می گفتم بیا دم در.خودمم یه گوشه قایم میشدم تا وقتی در و باز کردی و هدیه رو دیدی عکس العملت رو ببینم.
میگم وجیهه.تو می خوای دانشگاهت رو تهرانی بزنی؟
البته خوبه ها ولی انقدر اینجا زیادی بررگه که فقط تهران بودن تو حل نمیکنه ماجرا رو.
وگرنه من دوست تهرانی مگه ندارم؟گاهی خونه ها انقدر دوره که سالی یه بار به زور همو می بینیم.
ولی خوش به حال شهرهایی که از این سر تا اون سرشون نه ترافیکه نه اونقدرا دور.

تو به کی برمیگرده؟
معشوقه؟
دوست؟
.....؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی