اتاقی با یازده پنجره
- Tuesday, 13 Khordad 1399، 12:05 AM
- ۹ نظر
وقتی که وسط قدمهای خسته و ملالآلودمان به کوچهی جدیدی برمیخوریم،وقتی که بخاطر کنجکاوی زیاد من داخل کوچه میشویم،وقتی خانههای نسبتا روبهراهش را میبینیم یا وقتی وقتی در انتهای کوچه سالن مطالعهای شخصی پیدا میکنیم که تعطیل نیست؛دقیقا توی همین وقت هاست که بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم.
الان که وسط این کتابخانه،کنار میز چسبیده به دیوار نشستهام دارم با ابعاد تازهای از بزرگی قلب آدمها مواجه میشوم.ساختمانی سه طبقه با متراژ بالاست.طبقه اول و زیرزمین سالن ورزش است؛طبقه دوم سالن مطالعه و طبقه آخر منزل شخصی صاحبخانه.خوبی کتابخانههای غیر دولتی این است که مقرراتی برای رعایت حجاب کامل یا تعطیلی در8 عصر ندارند.اسم کتابخانه و سالن ورزشی به نام یک شهید است که حدس زدم باید نسبت نزدیکی با این خانه داشته باشد.اینجا ابدا شبیه موقوفاتی که تاحالا دیدهام نیست؛شاید چون اصلا وقف نیست.مشخص است که خانه را با دقت و حوصله ساختهاند.برای هر چیزی جای ویژهای تعبیه شده؛سالن غذاخوری و جای استراحت و نماز.با فضولی خاصی همه جا را میپایم.منتظرم کف اتاق نماز یک فرش لاکی کهنه پهن باشد؛نیست.فرش کرم رنگ که هنوز پرزهایش نشان از نو بودنش دارد چشمم را میگیرد.برای اولینبار در سرویسبهداشتی دخترانه گلولههای مو نمیبینم.دیوارها_در همه جای ساختمان_ تا سقف سرامیک است و هر جا که شده یک شیر آب کار گذاشتهاند(صاحبخانه روی نظافت حساس است)."حاجخانوم"_صاحبخانه_ وقتی داشتم کلید کمدم را میگرفتم گفت:عزیزم میتونی قفل رو بیاری بدی به من.اینجا کسی چیزی از بقیه بر نمیداره.
خیلی ندید بدید شدم؟خب خجالت میکشم بگویم فامیلی داریم که خانهی کلنگی و نیمه سازش را سالها با قیمت تمام در اختیار مهاجرین میگذاشت.همیشه میدانستم چندخانوار دارند در خانهای زندگی میکنند که کف حیاطش هنوز خاکیست و آشپزخانهاش کابینت و آب گرم ندارد اما مستاجرین بخاطر اقامت غیرقانونی ناچار به سکوت و سازش بودند.این آدم وقتی گربهای از روی دیوار خانهاش رد میشد نفسش از شدت حرص میگرفت!برداشتهبود بالای دیوار را خردهشیشه ریختهبود.پس بیراه نیست که الان از تعجب توی چشم هام شاخ در بیاورم.
+توبهنامه: حاج خانوم گفته بود که ۷ عصر در سالن را قفل میکند و بعد،ساعت ۱۰ شب اجازه خروج داریم.من ۷ و ۱۱ دقیقه کتابهام را جمع کردم و آمدم که بروم...با در قفل و عدم هیچ ارتباطی با خود حاجخانوم_ تا ساعت ۱۰ شب_ رو به رو شدم.و اکنون این منم و معدهای خالی و چشمهایی دردناک و حاجخانومی که نمیدانم چرا انقدر دقیق عمل میکند!
+با تشکر از خانواده محترم رجبی:با نیممثقال قوه ادراک باقیمانده زنگ زدم به مریم.آمد(بابت اینهمه معرفتی که در دوستی به خرج میدهد بهش حسودیم میشود) و شماره حاجخانوم را از پشت در برداشت و زنگزد _با پیازداغ زیاد_ لابه و التماس که دوستم حواسش به ساعت نبوده الان دیرش میشود و ...با قید وثیقه آزاد شدم!
+توصیه:باشد که زمان را فقط در همین یک نقطهی سرزمین جدی بگیرم.
- 99/03/13
سوگلی من حالش چطوره؟!
مواظب خودت هستی؟!