جام جهانی چشمات/چشمام
- Monday, 21 Khordad 1397، 02:50 PM
- ۱۰ نظر
گفتی از چشم های خودم بنویسم.
[تق تق...
تق...
تق تق...
Ctrl+A+Delete
...]
چشم های من هم درست شبیه چشم های توست.به همان رنگ.یک قهوه ای آرام که نورخورشید روشن تَرش می کند.تنها تفاوت چشم هایمان این است که چشم های من گرمای بی رمقی دارد.چشم های تو یک خنکی خاص؛مثل یک برگ خیس خورده زیر باران اواخر پاییز است چشم هایت.چشم های من شکلات فندقی مغز دار است.چشم های تو شکلات تلخ نود و هشت درصد.من همیشه وقتی سعی کرده ام همه احساسم را توی چشم هایم بریزم و به کسی زل بزنم بیشتر یک حالت احمقانه ای گرفته اند.می دانم که دیگران توی چشم های تو هم چیزی پیدا نمی کنند.تو برایشان حکم گاوصندوق محکمی را داری که مطمئن نیستند بتوانند بازش کنند و خودشان را توجیه می کنند که چیز دندان گیری از تو نصیبشان نمی شود.بیخیالت می شوند و می روند.و من مطمئنم که کسی مثل من خواهان فهمیدن رد نگاهت نبوده.
به من بگو...چشم هایت را در کدام خاطره جا گذاشته ای؟
من در چشم هایت سفر کرده ام.من آوارۀ سرسری نگاه کردن های توام.ته چشم هایت دو درصد شیرینی پیدا کردم.این چشم ها که دل هیچ کس را نبرده اند برای من قهرمان جام جهانی هستند.برای تویی که می دانم در داغ ترین تورنمنت های ورزشی جهان دوشاخۀ تلویزیون را از برق کشیده ای و به سقف خیره شدی و به صدای فریاد های شادی از خانۀ همسایه بغلی گوش داده ای می نویسم که من در چشم هایت که هیچوقت رو به دوربین نمی خندند پسربچه ای با موی تراشیده شده را دیدم که وسط ظهر خرداد ماه،در شرجی ترین کوچۀ دنیا توپش را به بی پنجره ترین دیوار می کوبد،از خرمالو ترین درخت دنیا بالا می رود،نارس ترین انار درخت را می چیند و پرتش می کند وسط خالی ترین حوض،تا به وقت عصرانه شیرین ترین هندوانۀ دنیا از گلویش پایین برود و بغضی که مثل یک هلوی گنده آن وسط گیر کرده را با خودش ببرد.بعد خودش را از درخت پرت می کند پایین و گونه های آفتاب سوخته اش را می چسباند به آسفالت خیابان_ آن قیر داغی که حتما مجازات بچه های مردودی خرداد است_ و الکی می خندد.طوری می خندد که چرت گربه ها بهم می خورد و قیافه عبوسشان را برمیگردانند.
چشم هایت را در کدام خاطرۀ من جا گذاشته ای؟
اولین بار که چشم هایت را دیدم به یاد دارم.خودت را به یاد ندارم قبل از پختن کوکی در چهارشنبه سوری کدام سال دیدم.اما چشم هایت را قبل از خودت دیدم.بار ها قبل از اینکه بیایی من چشم هایت را دیده بودم.تو با همان چشم هایی که در آن عکس از دوربین دزدیده ای به من نگاه کرده ای.بار ها در خواب می دیدم که کسی پشت سرم راه می رود و ادای کفش های مرا در می آورد.اولین بار از وسط تاریکی گم شده در میان درختان بادام نگاهم کردی.خوب به یاد دارم لرزشی را که از خنکی نگاه تو در وجودم حس کردم.مادر می گفت پاییز دارد از راه می رسد.من چشم های تو را که بوی باران می داد می دیدم.
چشم هایت تو را به کجا برده اند؟
بازی چشم هایمان بی بیننده ترین بازی دنیاست.من انصراف می دهم.جام و جایزه و عنوان مدافع قهرمانی جهان مال تو.می خواهم وسط فینال جام جهانی امسال تلویزیون را پریز بکشم و بلیت تک نفرۀ تماشای قهوه ای ترین چشم های جهان مال من باشد.
گفته بودی از چشم های خودم بنویسم.من از چشم های تو نوشتم.تا به حال چشم هایت را از نگاه من دیده بودی؟
چشم هایت را کجا جا گذاشته ای؟
#دهمیش
+از یاسمن،سارا،نیکو و هرکسی که این پست را می خواند دعوت می کنم در چالش جام جهانی چشمات شرکت کنند:)