پشت در چهارده سالگی
- Friday, 17 Mehr 1394، 08:42 AM
- ۲ نظر
زاده ی پاییزم،
مادرم برگ چنار و پدرم باد خزان
عاشق بارانم،
در دلم آشوب برگ های چنار
و تن من لرزان،
زیر باران خداست
تن من بیزار از گرمای هواست
عاشق یک عالمه یخبندان است
در سرم رویای عروسک هاست هنوز
و هراس تیر و کمان پسر همسایه،
می کند ذهن مرا آشفته
در سرم می پیچد
نجوای اتاق با پنجره ها
و دلم می سوزد
در پناه سوز بی رحم هوا
چشم من منتظر است
انتظار آن گل سرخ قشنگ
و بهاری که از این پس در راه است
راه یک کوه بلند
از پس یک دشت وسیع
در کنار کلبه بارنی ام
+دقیقا بیست دقیقه پیش من چهارده ساله شدم.آه ای چهارده سالگی عزیز
+تنها کسی که تبریک گفت کسی بود که اصلا انتظارش را نداشتم.بخاطر همین هم سوپرایز انگیز ناک شدم بسیار بسیار زیاد حتی....ممنون
- 94/07/17