این قلب های لعنتی!!!
- Wednesday, 29 Mehr 1394، 08:08 PM
- ۱۴ نظر
"امید"یک پسر لاغر سبزه بود که همیشه وقتی از در سوپرمارکت رد میشدم میدیدمش و فقط نیم نگاهی بهش می انداختم.یادم نمی آید قبل از این جایی مثلا دیده بودمش یا اصلا دیده بودمش یا نه!ولی فقط یادم است که می نشست پشت پیشخوان و من همیشه توی دلم او را سرزنش میکردم که نمی رود درس بخواند و وقتش را به این کار ها مشغول میکند!خب من قبلا فکر میکردم آدم هایی که در مدارس خاص درس میخوانند و به جای 5ساعت 8ساعت توی مدرسه اند خیلی مهم اند و اینها...
ولی من با تمام وجود اشتباه میکردم.الان که "امید"چندروزی است رفته بیمارستان و کبدش را پیوند زده و پیوندش هم خوب عمل کرده و قلبش یکدفعه ایستاده و نفسش بند آمده و مرده احساس میکنم من چقدر احمقانه درباره او فکر میکردم...همین الان چقدر درباره پسری که هوز هم درس نمی خواند و دارد از راه به در می شود و پسری که از راه به در شده و زندگی اش آخرین مدل موی سون است و حتی پسری که دوسال پشت کنکور مانده و خیلی پسرهای دیگر احمقانه و بی رحمانه فکر میکنم،قضاوت میکنم...
امید می توانست امسال توی هیعت محله کنار دوست هایش طبل و سنج بکوبد،میتوانست روی دختر های محل غیرتی بشود و با پسر های محله بغلی سرشان دعوا کند حتی میتوانست با یکی از همین دختر ها ازدواج کند و تا آخر عمرش هم پشت پیشخوان سوپرمارکت بشیند و من را در فکر های احمقانه ام غوطه ور ببیند...ولی...به جای تمام این اتفاقات امسال توی هیعت محل دوست هایش به یادش طبل می زنند...به یاد امیدی که تا آخرش امید داشت.حتی به قلبی که یکهو ایستاد
..........
تمام لحظاتی را که امروز با یک خروار مجله و کتاب نشسته بودم توی اتوبوس و عینک های منفور ترین پسر محله را حسرت میخوردم یک لحظه احساس کردم چقدر میتواند خوب باشد،مهربان باشد...ابولی...آه او میتواند چقدر خوب باشد حتی می توان چقدر درس خوان باشد...و شکلات تخته ای که سه ماهی است ندیدمش.شکلات تخته ای که مثل یک شبح آمد و رفت هم چقدر می تواند دوست داشتنی باشد.و اگر یک روزی برسد که دوست هایشان به یادشان زنجیر بزنند چه؟اگر مثلا یکروز بیاید که گوزن شاخدار دیگر پست نگذارد و کنکور نداده قلبش بایستد چه؟نه!!!نباید اینطور بشود.حتی نمی توانم محله را بدون "سعید"تصور کنم.اصلا اگر او نباشد دختر ها به چه امیدی بایدفحش های جدید یاد بگیرند تا سر یک روانی خالیشان کنند؟اگر"شایان"نباشد من به چه کسی تیکه بیاندازم؟"میمجان"اگر نباشد من کی را باید زیرزیرکی دوست داشته باشم؟حتی "ح"اگر نباشد چه؟؟نه!!! باید بروم همه شان را از ته دلم دوست داشته باشم اصلا باید بغلشان کنم...بدون اینکه به محرم و نامحرمی شان هم فکر کنم.اصلا خدارا چه دیدید؟شاید یکروزی هم من قلبم ایستاد!حداقل آنها باید یک خاطره کوتاه از دختر خنگی که هرروز از پنجره اش خیابان را و جمعه ها از بالای پشت بام کل محله را زیر نظر دارد داشته باشند.نه؟
+امید وقتش را هدر نداده بود...او زندگی خودش را کرد و حالا هم مرد.اگر درس هم میخواند ومن سرزنشش نمیکردم چه فرقی داشت به حالش مثلا؟
+همه آدم هایی را که به نظرم انسان های خیلی شریفی بودند گلوله و بمب اتم و پدافند و سم و گرگ نکشت.بی انصافی بود که قلبشان قاتلشان باشد
- 94/07/29