دردی که تو را قوی نکند...؟
- Monday, 4 Ordibehesht 1396، 06:31 PM
- ۹ نظر
از عینکم بگویم.پنجشنبه که آمدم خانه از روی چشمم برش داشتم و خیلی مرتب با دستماش توی جعبه گذاشتمش و چپاندمش توی کشوی میز.
از آدم ها بگویم.مامان و خاله و فامیل مسخره ام میکنند و از نظر مامان با این عینک زشت ترین دختر دنیا به نظر می رسم.
از عهدم بگویم.قسم خورده ام تا وقتی که شماره چشمم به قدری نشده که وقتی کسی آن را به چشم میزند دنیا برایش یکجور دیگر شود و سرش گیج برود عینکم را به چشم نزنم.
از زندگی بدون عینک بگویم.با آن که سر کلاس زبان وقتی که با ماژیک قرمز و آن دست خط ریز روی تخته می نویسند آنقدر به چشم هایم فشار می آورم که می سوزند و احساس می کنم الان است که بیفتند روی زمین و زیر دست و پا له شوند باز هم دلم نمی خواهد عینکم را به چشم بزنم.زندگی سختی است.
از دنیا بگویم.شبیه تابلو های امپریالیسم شده.درخت ها و آدم ها از دور شبیه لکه های رنگ هستند.نمی توانم زشتی و زیبایی آدم ها را تشخیص دهم.
- 96/02/04
میدونی ؟ نظر بقیه بره تو چاه ِ ..... ! نظر خودت چیه ؟ خودتو با عینک دوست داری یا بی عینک ؟ هوم ؟ طبق نظر خودت عمل کن نه قضاوت بقیه ....
خیلی ها به من گفتن حیف چشمات و رنگش نیست عینک میزنی ؟ ولی من با افتخار و اقتدار خاصی محترمانه اعلام کردم عاشق عینکم هستم تا چشمتون دراد :)))