ذکر آنچه در کتابخانه بر ما گذشت
- Friday, 6 Bahman 1396، 11:52 AM
- ۵ نظر
در کتابخانه ای نشسته ام که جان می دهد برای خوابیدن یا فکر کردن.کتاب هم گاهی میتوان خواند البته!
می شود ساعت ها نشست و خواند و باز هیچ نیافت و باز خیال پردازی کرد و هیچ هم خسته نشد.می شود پاهارا به غایت بی نهایت دراز کرد و بی صدا خمیازه ها کشید.خلوتی از سر و روی اینجا می بارد که تا کیلومتر ها دست یافتنی نیست.کتاب ها مشتاق خوانده شدنند و از همه بیشتر کتاب هایی که پیرامون عشق و روزمرگی و کنکور و درس و تست اند.اطلاعاتی که طی یک عملیات موفق به کشف آنها شدم به شرح زیر است:
هیچ کس تا به حال به سراغ«مترجم دردها» نرفته بود.(موفق به افتتاح آن شدم)
در طول پنج سال سال گذشته تنها سه نفر«دزیره» را به امانت گرفته بودند.(از قضا آخرین نفر آنها خودم بوده ام)
این کتابخانه فاقد هرگونه کتاب های مربوط به ادبیات کلاسیک ایران وجهان است؛از حق نگذریم دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی موجود است!(اینجانب کلی به کتابدار غر زده که چرا شاهنامه فردوسی ندارند؟!واقعا چرا؟!)
قفسه رمان های بزرگسال همچنان به قوت خود پا برجاست و حتی بر سر بردن کتاب هایش چه دوست ها که باهم دعوا نمی کنند!(بنده بسیار از سلیقه اهل کتاب گله مندم.مگر شاهنامه گرز دارد که نمی خوانند؟)
سالن مطالعه دو پنجره بزرگ دارد ک تا منتهی الیه سقف کشیده شده اند و مشرف به خیابان اصلی هستند.البته شدیدا تاکید شده که بازکردنشان ممنوع است؛برای اثبات جدی بودنشان هم دو لنگه پنجره را بهم دیگر پیچ کرده اند!
از این زاویه ای که دارم به جهان نگاه می کنم فقط میز پیداست و البته کله کسی که آن طرف میز نشسته و هر پنج دقیقه یکبار زل میزند توی چشم هایم.روی میزعبارات سخیف و نغز و هزل و طنز و مسجع ونثر و نظم وجود دارد که نشان از اهل قلم بودن کتاب دوستان است.آدم های بسیاری در اینجا نشسته اند و سرنوشت های متفاوتی داشته اند اما سبک نوشتن و حک کردن بر روی وسایل و اماکن عمومی را زنده نگه داشته اند و چه چیزی ازاین بهتر که در کتابخانه آدم ها را گزینش نمی کنند و طبقه بندی نمی کنند و کتاب ها هنوز قضاوت کردن بلد نیستند و میزها آدم هارا بخاطر نوع ادبیات و غلط های املایی شان سرزنش نمی کنند؟!
و چه چیز بدتر از اینکه در کتابخانه ها نمی شود چیپس خورد و لذت هورت کشیدن ته لیوان چای بردل آدم می ماند عذاب است دل کندن از پاکت شیرکاکائویی که دارد به قسمت صدادارش می رسد و رعایت آداب فین کردن و خوردن تخمه و بادکردن آدامس؟!
سعی می کنم ادای دینی به جا بیاورم و با دسته کلید روی میز بنویسم:«کی بلده بشکن بزنه؟!» که ناگهان نفر جلویی ام کله اش را بالا می آورد و زل میزند توی چشم هایم.از خودم خجالت می کشم و عبارت نیمه کاره رها می شود«کی بلده...»
- 96/11/06