غرغری از اعماق درونم
- Wednesday, 12 Ordibehesht 1397، 11:48 PM
- ۹ نظر
تو یادت نیست.شاید بقیه هم یادشان رفته باشد.اما این روز ها واقعا وجود داشتند.روزهایی که دغدغه ای نداشتیم.می نشستیم پای پی.سی.از هشت صبح تا هر وقت که دایی می آمد و پی.سی را از دستمان نجات می داد،تا وقتی که مادر می گفت «بسه دیگه داغ کرد اون لامصب.پاشید بیاید بیرون.»،تا هر وقت که دستشوییمان می گرفت و ما می رفتیم خانمان؛تا هر وقت که شد.پای پی.سی چه می کردیم؟یک کلام؛«جی.تی.ای» بازی می کردیم.جی تی ای در تهران که البته لوکیشن آن هر جایی بود به غیر از تهران!آنقدر در بزرگراه ها و پل های هوایی اش رانده ام که اگر همین الان مرا به محیط بازی ببرند چشم بسته می روم پاک هوایی.آن موقع دوران شکوه و جلال بازی های کامپیوتری بود.شاید هم من اینطور تصور می کنم.چون بعد از جی تی ای دیگر وقت نکردم سراغ بازی دیگری بروم.بزرگ شدنم و پرت شدنم به دنیای عجیب و مرموز واقعیت آنقدر یکهویی و غیر منتظره بود که بخشی از خودم و خاطرم را پای همان پی.سی زهوار در رفته جا گذاشتم.بخشی از من هنوز دارد توی جی تی ای مسافر کشی می کند،معتاد ها را زیر می گیرد و کنار ساحل دنبال «دختر خوشگلا» می گردد.
امروز سوار ماشین شدم به این فکر کردم که رانندگی در دنیای واقعی امروز،با گاز و دنده و ترمز اصلا کیف نمی دهد.دلم می خواهد مثل همان موقع ها دکمه های کیبورد را فشار دهم و ماشین به راحتی حرکت کند.ماشین های جی.تی.ای موسیقی های خوبی هم داشتند.یکیشان اینطور می خواند«گل آفتابگردون هر روز به انتظار دیدن یاره..اما خورشیدو پوشونده ابری که تاریکه و تاره...» و یکیشان از محمد اصفهانی بود و از یکیشان جمله طلایی«پاکسان به کچلی خانواده می اندیشد.» را به یاد دارم.حالا باید بنشینم توی ماشین و یک مشت اراجیف گوش بدهم.هوم؟اگر بخواهم همان چیز هایی را گوش بدهم که سلیقه موسیقایی خودم میخواهد،از جامعه طرد خواهم شد و در تنهایی و غربت خواهم مرد!
گفتم غربت.بله غربت عجیبی است.همین الان هم دارم از غم غربت تباه می شوم!آدم ها می آیند توی زندگی ام.نگاهی می اندازند.چیز دندان گیری پیدا نمی کنند.می روند.بله!این را جدیدا کشف کرده ام.قبلا معتقد بودم این من هستم که روابطم را نیست و نابود می کنم اما تازه متوجه شده ام که در خیلی از این ویرانگری ها نقش من در حد یک سرباز بازنشسته است که لم داده روی کاناپه و اخبار جنگ را پیگیری می کند.
- 97/02/12
چرا بعد این که میرفتیم بهشت باید از پل صراط رد میشدیم؟!