ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

به سووشون نشسته ایم

هزار ها سال پیش ایرانیان باستان برای اسطوره ای به نام سیاوش به سوگ می نشستند.آن طور که در شاهنامه آمده سیاوش نامادری ای به نام سودابه دارد که از او درخواست همخوابگی می کند؛سیاوش امتناع می کند و سودابه برای ترس از رسوایی نقشه ای می کشد و سیاوش را به خیانت متهم میکند...پایان داستان و سربلند بیرون آمدن سیاوش را از آتش را همه می دانند(در دوره اسطوره شناسی چیز جالبی را متوجه شدم؛اینکه درخواست همخوابگی از سوی مادر سیاوش مطرح شده نه نامادری او و این دلیل آن است که نامی از مادر سیاوش در شاهنامه نیامده.احتمالا بعد از فردوسی کسانی بوده اند که داستان را به نوعی تحریف کرده اند و بیت های جعلی به آن افزوده اند.)پس از آن سیاوش به توران می رود و افراسیاب اداره بخشی از سرزمین توران را به او می سپارد.تلاش های سیاوش برای آباد کردن مناطق تحت حاکمیتش حسادت اطرافیان افراسیاب را بر می انگیزد و آن ها تلاش می کنند تا نشان دهند که سیاوش قصد شوریدن بر علیه افراسیاب را دارد.سرانجام افراسیاب با سپاهی به جنگ سیاوش می رود.سیاوش که قصد جنگ ندارد خود را با سیصد همراهش تسلیم می کند اما افراسیاب دستور می دهد او و تمام همراهانش را بکشند.اینگونه می شود که سیاوش را بی گناه گردن می زنند و در غربت به ناحق کشته می شود.

بعد از ورود اسلام به ایران این آیین سوگواری ایرانیان نه تنها از بین نرفت بلکه برای مثال مراسم عزاداری برای امام سوم شیعیان را هم تحت تاثیر قرار داد.پوشیدن لباس مشکی تا قبل از آن در بین اعراب وجود نداشته و مراسم تعزیه فقط در بین ایرانیان و شیعیان عراق برگزار می شود که نشان دهنده اصالت ایرانی این آئین هاست.شاید خیلی از کسانی که امروز اِرق ملیشان اجازه نمی دهد برای یک فرد بیگانه که در قرن ها پیش زندگی میکرده عزاداری کنند باید این را بدانند.خود من هم باید این را میدانستم که دقیقا هر سال برای چه دارم لباس سیاه به تن می کنم و زور میزنم که در روضه امام حسین اشک بریزم.اعتقادی داشتم که کم کم رنگ باخته بود و مرا در شب های محرم خانه نشین کرده بود.چند روز پیش کتاب سووشون را میخواندم.بعد از پایان کتاب دلم میخواست برای کسی بگویم که فهمیدن حقیقت چقدر دردناک است.«کیخسرو»،پسر سیاوش انتقام خون پدر را گرفت و بعد از امام حسین قیام های زیادی بود که در خونخواهی او شکل گرفت.شباهت اسطوره ای مثل سیاوش و امام سوم شیعیان در تنهایی و غربتشان بود.حرف متفاوتی را بیان می کردند که دیگران ظرفیت آن را نداشتند و برای همین بجز تعداد اندکی کسی با آنها یار نبود.در کتاب «سووشون» هم سیمین دانشور از «یوسف»ی گفته که میخواست راه درست را برود و در آخر هم تنها و به ناحق کشته شد و پسرش «خسرو» شاید باید انتقام خونش را می گرفت...فهمیدنش «درد» داشت؛فهمیدن اینکه کم نبوده و نیستند سیاوش هایی که میخواهند صدای حق باشند ولی شنیده نمی شوند...و ما باید هر سال و هر روز به سوگ صداهایی که در گلو خفه می شوند بنشینیم.

+گریه نکن خواهرم.در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.

و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی!
_از سووشون_