ته دیگ سیب زمینی

پیام های کوتاه
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

خودت باش:برای خودت باش

به خودم که دروغ نمی توانم بگویم.ها؟من آدم مستقلی هستم.حداقل از لحاظ روحی.

دلم میخواهد وقتی که هواپیمایم سقوط میکند و تنها خودم را می توانم نجات دهم بعدا آرزوی مرگ به جای فلان کس را نداشته باشم.یا حداقل اگر تلفنم افتاد توی فاضلاب به جز غصه گرفتن چاه و ازبین رفتن تمام اطلاعاتم استرس اینکه اگر فلانی زنگ زد و نگران شد را نداشته باشم.

 

فال قهوه در لیوان کاغذی

لیوان کاغذی میسازم.نه که بیکار باشم.

پنجره اتاق باز است.نه که هوا خیلی گرم باشد.

صدای نخراشیده پسرهای محله می آید که عین نقل و نبات فحش های رکیک میدهند.نه که دعوایی درکار باشد.

دلم میخواهد همین جا دنیا تمام شود.نه که پایان خوبی داشته باشد.

از اینجا خسته شده ام.نه که زندگی بدی بوده باشد.

صدا ها مرا بیش از هر چیز آزار می دهند.نه که صدای برنامه کودک بد باشد.

چهار لیوان بزرگ چای خورده ام.نه که راه دستشویی آباد نشده باشد.

از ادامه دادن زندگی وحشت دارم.نه که پایانش برایم مشخص شده باشد.


+حس میکنم دارم شاعر می شوم.نه که قافیه ای در کار باشد.

دردی که تو را قوی نکند...؟

از عینکم بگویم.پنجشنبه که آمدم خانه از روی چشمم برش داشتم و خیلی مرتب با دستماش توی جعبه گذاشتمش و چپاندمش توی کشوی میز.

از آدم ها بگویم.مامان و خاله و فامیل مسخره ام میکنند و از نظر مامان با این عینک زشت ترین دختر دنیا به نظر می رسم.

از عهدم بگویم.قسم خورده ام تا وقتی که شماره چشمم به قدری نشده که وقتی کسی آن را به چشم میزند دنیا برایش یکجور دیگر شود و سرش گیج برود عینکم را به چشم نزنم.

از زندگی بدون عینک بگویم.با آن که سر کلاس زبان وقتی که با ماژیک قرمز و آن دست خط ریز روی تخته می نویسند آنقدر به چشم هایم فشار می آورم که می سوزند و احساس می کنم الان است که بیفتند روی زمین و زیر دست و پا له شوند باز هم دلم نمی خواهد عینکم را به چشم بزنم.زندگی سختی است.

از دنیا بگویم.شبیه تابلو های امپریالیسم شده.درخت ها و آدم ها از دور شبیه لکه های رنگ هستند.نمی توانم زشتی و زیبایی آدم ها را تشخیص دهم.